زیست شناسان ال یاسین 1

این وبلاگ توسط زیست شناسانان ال یاسین ۱ و دبیر محترمه تهیه شده است.به امید اینکه شما از این وبلاگ بهره کافی را ببرید.

زیست شناسان ال یاسین 1

این وبلاگ توسط زیست شناسانان ال یاسین ۱ و دبیر محترمه تهیه شده است.به امید اینکه شما از این وبلاگ بهره کافی را ببرید.

فلسفه زیست شناسى چیست؟

فلسفه زیست شناسى تداعى کننده نام «الیوت سوبر» است. فیلسوفى بسیار دقیق با سبکى مشخصاً تحلیلى. چند سال پیش بود که براى اولین بار نام «سوبر» را شنیدم. یادم است مقاله اى درباره «سادگى» (Simplicity) مى خواندم که در آن ارجاعات فراوانى به کتاب «سادگى» سوبر شده بود. بعد ها کتاب «فلسفه زیست شناسى» او به دستم رسید، کتابى بى نظیر با استدلالات قوى که اشتیاق خواندن آن را مى افزود. هر چه بیشتر از او خواندم بیشتر جذبش شدم. «سوبر» که استاد دانشگاه ویسکانسین مدیسون است عمده فعالیت هایش تا به امروز در فلسفه علم بوده است. کتاب «سادگى» او هنوز یکى از مهم ترین کتاب هاى عرصه فلسفه علم است. او از سى سال پیش با خواندن مقاله اى در مجله «فلسفه علم» به فلسفه زیست شناسى روى آورد. کتاب «ماهیت انتخاب» محصول تلاش هشت ساله او در این حوزه است که در سال ۱۹۸۴ منتشر شد. دو اثر مهم دیگر او «فلسفه زیست شناسى» و «پرسش هاى اساسى در فلسفه» است. «فلسفه زیست شناسى» که ویرایش اول آن در سال ۱۹۹۳ و ویرایش دوم در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، کتابى درسى در حوزه فلسفه زیست شناسى است که به اعتقاد اکثر صاحب نظران در نوع خود بى نظیر است. (ترجمه بخش هایى از این کتاب در صفحات علم و اندیشه روزنامه منتشر شده است) کتاب «پرسش هاى اساسى در فلسفه» که ویرایش چهارم آن در سال ۲۰۰۰ منتشر شد به موضوعات مهم در فلسفه دین، فلسفه ذهن و اخلاق مى پردازد؛ کتابى که خواندن آن براى تمام دانشجویان فلسفه شاید الزامى است. از «سوبر» تاکنون بیش از ۲۰۰ مقاله در مجلات معتبر فلسفى منتشر شده است. این مصاحبه به بهانه نخستین همایش فلسفه علم که چهارم و پنجم خردادماه به همت واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد برگزار مى شود، انجام شده است. فلسفه زیست شناسى که از شاخه هاى فلسفه علم است، چندى است که در کشور ما مورد توجه واقع شده چون به موضوعاتى مى پردازد که ممکن است پیش فرض هاى هستى شناختى ما را تغییر دهد. این مصاحبه به چیستى فلسفه زیست شناسى و موضوعات مهم آن مى پردازد.

 

آقاى دکتر سوبر با تشکر از اینکه وقت تان را در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید فلسفه زیست شناسى چیست؟ و چه نوع مسائلى را بررسى مى کند؟ و آیا فلسفه زیست شناسى یک معرفت درجه دوم است؟

من هم از اینکه با روزنامه شما (شرق) مصاحبه مى کنم بسیار خشنودم. بله فلسفه زیست شناسى یک معرفت درجه دوم است و موضوع آن علم زیست شناسى است. زیست شناسى ما را در فهم موجودات زنده یارى مى رساند و فلسفه زیست شناسى به بررسى این علم مى پردازد. بخش هاى مختلفى در فلسفه زیست شناسى بررسى مى شود مانند چگونگى ساختار نظریه ها، قانون و تبیین (explanation) تکامل، شایستگى (fitness) سازگارگرایى مسئله انتخاب طبیعى و نظایر آن. من سعى کردم در کتابم «philosophy of biology» موضوعات عمده این رشته را بررسى کنم، لااقل بخش هایى را که مربوط به نظریه تکامل است.

 

همان گونه که گفتید کتاب شما بیشتر به مباحث نظریه تکامل پرداخته است به گونه اى که احساس مى شود فلسفه تکامل است نه فلسفه زیست شناسى. البته در جا هایى نیز که مثلاً «تبیین» و «قانون» در زیست شناسى را بررسى کرده اید باز هم با توجه به نظریه تکامل است، آیا شما میان فلسفه تکامل و فلسفه زیست شناسى تفاوتى قائل هستید؟

بله میان این دو تفاوتى وجود دارد. مثال اخلاق پزشکى (medical ethics) مثال خوبى است. در واقع ما از «اخلاق زیستى» (bioethics) صحبت مى کنیم اما عمده مباحث آن مربوط به اخلاق پزشکى است. اخلاق زیستى فراتر از اخلاق پزشکى است اما معمولاً این دو معادل یکدیگر استفاده مى شوند. «تکامل» و زیست شناسى نیز این گونه هستند. این رابطه براى فلسفه زیست شناسى و فلسفه تکامل هم صادق است. بسیارى از بخش هاى زیست شناسى بر سئوالات غیرتکاملى تمرکز دارند مانند زیست شناسى مولکولى. در این رشته سئوال نمى شود که چرا DNA پایه فیزیکى کد ژنتیکى است. این پرسشى تکاملى است یا مثلاً اکولوژیست ها که بدون توجه به مباحث تکاملى، مباحث خود را پى  مى گیرند. اما بحث تکاملى، تبیین هاى ما را کامل مى کند مثلاً فهم کاملى از فتوتروپیسم نیازمند اطلاعاتى از زیست شناسى مولکولى، اکولوژى و نظریه تکامل است. برخى از موضوعات فلسفه زیست شناسى نیز مانند تحویل گرایى (reductionis) اساساً به تکامل ارتباطى ندارد. در اینجا سئوال بر سر این است که آیا زیست شناسى قابل تحویل به فیزیک و شیمى است یا نه؟ که چالش هاى فلسفى بسیارى برانگیخته است. بحث هایى هم در فلسفه زیست شناسى مطرح مى شود که چندان ارتباطى به خود علم زیست شناسى یعنى ماهیت این علم ندارد بلکه بیشتر صبغه فلسفى دارد مانند بحث «خلقت گرایى» (creationis) و تکامل و البته براى این منظور از دانش زیست شناسى کمک گرفته مى شود.

 

به نظر شما فیلسوفى که مى خواهد در حوزه فلسفه زیست شناسى تامل و تعمق کند، دانستن دانش زیست شناسى ضرورى است؟ و یا یک زیست شناسى که مى خواهد به مباحث فلسفه زیست شناسى بپردازد تا چه حدى باید فلسفه بداند؟

در هر دو صورت تا اندازه اى که موضوع بررسى نیاز دارد. مثلاً وقتى فیلسوفى مى خواهد بر روى «واحد انتخاب» (unit of selection) یا موضوعات فیلوژنتیکى کار کند، نیازمند دانستن نسبتاً زیادى از دانش زیست شناسى در رابطه با این موضوعات است.

اما برخى اوقات مانند مسئله «تحویل گرایى» این نیاز چندان زیاد نیست. به طور کلى در حوزه هایى چون زیست شناسى و البته سایر علوم، فلسفه ورزى نیازمند آگاهى مکفى از آن رشته  ها است.

 

این مسئله درباره خود شما صادق است. در مقدمه کتاب «ماهیت انتخاب» تلویحاً ذکر مى کنید که در حدود هشت سال به مطالعه زیست شناسى پرداخته اید که دستاورد آن کتاب «ماهیت انتخاب» است که چالش هاى فلسفى پیرامون «انتخاب طبیعى» را بررسى مى کند.

بله، درست است. همان طور که در آنجا گفته ام، قبل از شروع به فلسفه زیست شناسى، عمده کار من بر روى کلیت فلسفه علم بود. در واقع از نظر من فلسفه علم عمدتاً بررسى سئوالات کلى درباره ماهیت علم به عنوان یک کل بود. تا اینکه در یکى از شماره هاى مجله «فلسفه علم» مقاله اى دیدم که به مرور کتاب «جورج ویلیامز» یعنى کتاب «سازگارى و انتخاب طبیعى» مى پرداخت. این مقاله و آن کتاب علاقه من را به این رشته برانگیخت.

 

به نظر شما زیست شناسان اصلاً به آنچه فلاسفه زیست شناسى مى گویند و مى نویسند، یا حتى فیلسوفان دیگر رشته ها به مباحث فلسفه زیست شناسى توجهى مى کنند؟

برخى اوقات. مخصوصاً در نظریه تکامل. در این زمینه تعدادى از نظریه پردازان زیست شناسى مانند «ارنست مایر»، «ویلسون»، «لونتین» و «گولد» به مباحث فلسفى توجه کرده اند. این حوزه بیشتر از بخش هاى دیگر علم پذیراى فلسفه است. معمولاً در میان فیلسوفان ذهن و خب البته فیلسوفان علم علاقه  بسیارى به مباحث فلسفه زیست شناسى وجود دارد. مثلاً فیلسوفان ذهن از کارکرد بیولوژیکى در کارهاى شان استفاده مى کنند و براى این منظور از فلسفه زیست شناسى کمک مى گیرند. در مباحث اخیر «آگاهى» (consciousness) نیز توجهاتى به مباحث مطرح در فلسفه زیست شناسى شده است. نظریه تکامل نظریه اى جهانشمول است که حوزه هاى بسیارى از علم را تحت تاثیر قرار داده است. طبعاً مباحث فلسفى پیرامون آن نیز جایگاه خاصى دارد.

 

با توجه به اینکه تاملات فلسفى در زیست شناسى تاریخى طولانى دارد، ارتباط دوره جدید این نوع تاملات را که به صورت نظام مند و آکادمیک مطرح شده با مباحث قبلى مخصوصاً نظرات ارسطو و کانت چگونه مى بینید؟

پاسخ این سئوال در واقع بسیار گسترده است و نیازمند یک مقاله مفصل. کانت و ارسطو هر دو درباره فلسفه زیست شناسى صحبت هایى داشته اند. برخى از موضوعات مانند رده بندى، غایت شناسى، تبیین و علیت پیشینه اش به ارسطو برمى گردد. اما هر دو هر چه نوشته اند قبل از داروین بوده و اگر کسى علاقه مند به سئوالات تکاملى باشد ارسطو و کانت کمکى به او نمى کنند. نظریه «سنتتیک تکامل» [نظریه اى که توسط «رونالد فیشر»، «رایت» و «جان هالدن» در نیمه نخست قرن بیستم ارائه شد و نظریه داروین را بسط و گسترش داد] و کشف DNA زیست شناسى را وارد مرحله جدیدى کرد و چالش هاى فلسفى جدیدى را نیز به وجود آورد. مسائلى چون مفهوم «انتخاب»، «واحد انتخاب» و «تحویل گرایى».

 

به «تحویل گرایى» اشاره کردید، در طول مصاحبه نیز چند بار به این مسئله ارجاع دادید. به نظر شما زیست شناسى قابل تحویل به فیزیک یا شیمى است یا اینکه رشته اى «خودمختار» است همان گونه که «ارنست مایر» اعتقاد دارد؟

این یکى از سئوالات اساسى فلسفه زیست شناسى است. رابطه میان تبیین هاى زیست شناختى و تبیین هاى فیزیکى در این چند سال اخیر بسیار مورد بحث قرار گرفته است. با کشف DNA بسیارى به این نظر گرایش پیدا کردند که زیست شناسى قابل تحویل به شیمى است. در کتاب «فلسفه زیست شناسى» این موضوع را کاملاً بررسى کرده ام. انطباق دیدگاه فیزیکالیستى بر زیست شناسى به وضوح بدین معناست که باید فیزیکى بودن موجودات زنده را پذیرفت. اما دو نکته مهم است: یکى این که پذیرش چنین دیدگاهى لزوماً بدین معنا نیست که واژگان زیست شناسى کاملاً مشابه با واژگان فیزیکى است. به نظر من این واژگان اساساً با یکدیگر متفاوتند. دوم اینکه این آموزه بیان نمى دارد که چه رابطه اى میان تبیین هاى زیست شناختى و تبیین هاى فیزیکى وجود دارد. تحویل زیست شناسى به فیزیک در واقع بدین معنا است که هر واقعیتى که توسط زیست شناختى تبیین مى شود قابل تبیین به وسیله فیزیک هم است. در اینجا این چالش مطرح است که علم فیزیک حال حاضر قادر است پدیده هاى زیست شناسى را تبیین کند یا یک علم فیزیک آرمانى نیاز است. در هر دو حالت حوزه هاى بسیارى از زیست شناسى وجود دارد که به هیچ طریقى به فیزیک قابل تحویل نیست. مانند مباحث آنتوژنتیک (ontogenetic) [آنتوژنى به معناى رشد و نمو فردى یا هر موجود زنده به تنهایى و فیلوژنى به معناى رشد و نمو تکاملى گونه ها است]. در حال حاضر اکثر فیلسوفان زیست شناسى معتقدند که زیست شناسى قابل تحویل به فیزیک نیست. من مقاله اى با عنوان The» multiple Relizability Argument Against «Reduction نوشته ام و در آنجا استدلالات موثرى بر علیه تحویل گرایى آورده ام. اگر کسى علاقه مند به این بحث باشد مى تواند به این مقاله رجوع کند که در «وب سایت» من موجود است.۱

 

مفهوم «شایستگى» (Fitness) مفهوم مهمى در نظریه تکامل است که از طریق بقا و تولیدمثل تعریف مى شود. برخى به لحاظ معرفت شناختى آن را به چالش خوانده اند. یعنى بقا و تولیدمثل از طریق «شایستگى» تعریف مى شود و شایستگى نیز از طریق بقا و تولیدمثل تبیین مى شود، نظر شما چیست؟

باید توجه کرد که «شایستگى» به عنوان «احتمال» بقا و تولیدمثل موفق تعریف مى شود. یعنى اگر صفتى (مثلاً x) مى گوییم شایسته تر از صفت دیگرى (مثلاً Y) است این سخن معنى مى دهد که x احتمال بالاترى براى بقا و تولیدمثل موفق نسبت به y دارد. از این تعریف برنمى آید که x لزوماً بقا و تولیدمثل موفقى خواهد داشت. به طور مشابه اگر بگوییم احتمال خط آمدن سکه A نسبت به سکه B بالاتر است لزوماً بدین معنى نیست که اگر دو سکه ده بار انداخته شوند خط آمدن سکه A بیشتر از سکه B است. به عبارت دیگر اگر افرادى با صفت A بیشتر از افرادى با صفت B تا دوران بزرگسالى زنده بمانند این دلیلى است که A شایسته تر از B است. یعنى اگر مشاهده کردیم که افراد A بیشتر از افراد B زندگى کردند، این مشاهده این گزاره را که «A شایسته تر از B است» از این گزاره که «B شایسته تر از A است» محتمل تر مى سازد. در کتاب «ماهیت انتخاب» این مسئله را کاملاً بررسى کرده ام و اگر کسى مایل باشد مى تواند به آن کتاب مراجعه کند.

 

کتاب «ماهیت انتخاب» (nature of selection) یکى از آثار برجسته شماست که در آن به مفهوم «انتخاب» و چالش هاى فلسفى آن مى پردازید. شما در آن جا استدلال مى کنید که در هر سطحى «انتخاب» مى تواند رخ  دهد. همچنین میان «انتخاب براى» (selection for) و «انتخابِ» (selectionof) یا (انتخاب به وابسته) تمایز قائل شدید. کمى در این باره صحبت کنید.

بله من استدلال کردم که انتخاب طبیعى مى تواند در هر سطحى رخ دهد مثلاً در سطح ژن ها، در سطح گروه یا حتى در سطح ملکول. اینها انواع مختلفى از انتخاب طبیعى است و البته این که کدام یک از انتخاب ها به تکامل کدام صفات مربوط هستند، سئوالى تجربى است. من در آنجا این انواع انتخابات طبیعى را به عنوان علل احتمالى تکامل در نظر گرفتم، یعنى به عنوان نیروهاى على ممکن (causal forces) که مى توانند فراوانى صفات را در جمعیت تغییر دهند.

«انتخاب براى» مربوط مى شود به عللى که موجب تغییر تکامل مى شوند و «انتخابِ» [انتخاب وابسته به] به اثرات عمل این علل مربوط مى شود. دو صفت را در نظر بگیرید که با هم، همبستگى دارند. مثلاً افرادى که به بیمارى اى مقاوم هستند، چپ دست هستند و افرادى که به این بیمارى مقاوم نیستند، راست دست هستند. حال اگر این بیمارى رخ دهد و «انتخابى براى» مقاومت به بیمارى وجود دارد، فراوانى افراد چپ دست نیز افزایش مى یابد. اما در اینجا «انتخابى براى» وجود افراد چپ دست نیست بلکه انتخابى وابسته به یا از آن افراد چپ دست وجود دارد (selection of) در واقع «انتخاب براى» ویژگى چپ دست بودن آنها نیست.

 

پى نوشت:

۱ - http://philosophy

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد